رمان صفر انسان 8 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

 

صفر انسان – فصل هشتم

 

ایزابلا داشت کمی اتاق پرفسور رو  مرتب می کرد .... پرده ها روکه معمولا بسته بود  کنار زد و پنجره های رو به  محوطه زیبای دانشکده رو باز کرد جریان هوای تازه و فرح بخش داخل  اتاق  جریان  پیداکرد. گلهای زیبایی رو که از گلخونه دانشگاه تهیه کرده بود توی گلدونها قرار داد و با سلیقه تمام  درگوشه و کنار اتاق گذاشت .......

دستگیره دراتاق چرخشی کرد و پرفسور با یه بغل کتاب وارد  شد .... بلافاصله بطرفش رفتم وکتابها رو از زیر بغلش گرفتم و روی میزگذاشتم . پرفسورعرق های صورتش رو پاک  کرد ونشست روی صندلی راحتی کنار میز.... ایزابلا لیوان را پرازآب کرد و داد دستش ، پرفسورتشکرکرد وتمام آب داخل لیوان رو لاجرعه سر کشید . داشتم کتابهایی روکه پرفسورآورده بود زیر رو می کردم  که پرفسور گفت چه خبر ؟ ..... چه کردید؟.....

پاسخ دادم : راستش گزارش مفصلی آماده کردیم ..... اما اگه موافق باشین  به اتفاق بریم نهاری بخوریم و درمورد مطالب جمع آوری شده هم صحبت کنیم ......

پرفسوربا خنده  گفت : خوبه...... موافقم ........مهمون  شرلوک هلمزهستیم دیگه ؟ ......

جواب دادم :  چراکه  نه ......... باعث افتخارمه ....

ایزابلا  گفت : پس اگر میشه  چلوکباب بخوریم ......

پرفسوربا تعجب پرسید :  چلو کباب .......

 بلافاصله  جواب دادم :  بله پرفسور ..... چلو کباب کوبیده فرد اعلای ایرونی .......

درحالیکه ذوق زده  بنظر می رسید گفت : با تعجب گفت : کجا ؟!!!!!!

جواب دادم :  تازگی یک رستوران  نزدیک دانشگاه بازشده که غذاهای صد درصد ایرونی می ده ..... با طعم کاملا مشابه رستوران های ایران ....... انگارتوی رستوران جوان  اول باغ سپهسالار هستی و داری چلوکباب کوبیده فرد اعلا ء می خوری.

پرفسور دستاش روبهم مالید وگفت: پس  چرا نشستین ؟..... بلندشین   بریم که بدجوری منو  هوایی کردین .....

همه بلند شدیم وبطرف رستوران حرکت کردیم.

            پرفسوراز خوشحالی بال درآورده بود  ........ مرتبط ازغذایی که خورده بود  تعریف می کرد و از خاطراتش توی ایران  می گفت ..... ظاهرا نوستالوژی عمیق ما ایرانی ها به چلوکباب توی وجودش  کاملا زنده شده بود ..... بهرصورت بعد ازخوردن نهار و کلی صحبت درمورد اون  به یک تریای خلوت رفتیم و بحثمون پیرامون صفر انسان را شروع کردیم ....

من رو شروع کردم  و خطاب به پروفسور گفتم : من اندک متون باقی مانده از مزد یسنا . و بعد اوستا ، تورات ، انجیل ، قرآن ، ودا ها ، اوپانیشیدها و نوشته های کنفوسیوس ..... را مرور و داستانها و نظرات آنها را پیرامون خلقت بررسی کردم .

ایزابلا بلافاصله ادامه داد:  البته من هم  نظریات فلاسفه یونان باستان و اروپای بعد از رنسانس رو کاملا استخراج درآورده  و صد البته از نویسندگان غربی معاصر نظیراریک فون دانیکن که مدافع نظریه ترانسفور هستند نیز غافل نشدم ..... یافتن نخستین انسان بعنوان هدف اولیه ما تعیین شده بود.

با اجازه من از دیگاه های شرقی ها بحث رو شروع می کنم : بنا بر عقاید زردشتیان «نخستین انسان، كیومرث ( که در زبان  پهلوی گَیُومرت یا گَیُومَرْد، به فارسی گیومرث یا كیومرث، در عربی جیومرت، در اوستا گَیَه مَرْتَن هم گفته میشه) نام داره. این نام در اصل به معنی «زندگی میرا» است و در برابر «زندگی نامیرا» كه خاص توصیف خدایان ِ، در تسمیۀ «نخستین انسان» به كار رفته.

كیومرث ششمین مخلوق از آفریدگان ششگانۀ (گاهی هفتگانۀ) اورمزدهِ . چگونگی آفرینش او در كتاب های پهلوی زردشتی و نیز در منابع دوران اسلامی كه اطلاعات آنها اساساً مبتنی بر ترجمۀ خداینامۀ پهلوی به عربی بوده، آمده است. بنابر اسطورۀ خلقت زردشتی، اورمزد ، كیومرث را در مدت 70 روز آفرید.

خلقت او در 3 هزارۀ دوم از عمر 000‘12 سالۀ عالم ، انجام پذیرفت. نخست اورمزد از روشنی بی‌آغاز (ازلی) «هیأت آتش» (در پهلوی «آسْرو كرب) را آفرید و كیومرث را به این شكل خلق كرد و گرمی این نور ازلی است كه در نطفۀ آدمیان وجود دارد، اما تن او از گِل یا از زمین آفریده شده. شاید به همین دلیله كه كیومرث در كتاب های پهلوی و منابع دوران اسلامی لقب گِلشاه (ملك‌الطین) دارد. این لقب در بعضی منابع اسلامی به صورت گرشاه (ملك الجبال، شاه كوه) نیز آمده، و این ابهام از خط پهلوی ناشی شده.

كیومرث همچون دیگر آفریدگان این جهانی به مدت 000‘3 سال بی‌حركت ماند. در آغازِ 3 هزارۀ سوم اهریمن به جهان حمله كرد، و از این زمان دوران اختلاط خیر و شر آغاز شد. اهریمن بر آسمان و آب و زمین و گیاه و گاو «یكتا آفریده» (پیش‌نمونۀ حیوانات مفید) تاخت و همه را با بدی آلوده كرد، اما نتوانست كیومرث را بلافاصله بكشد، زیرا مقدر شده بود كه وی به مدت 30 سال در جهان زندگی کند.

الیزابت ادامه داد : سرانجام بعد از گذشت 30 سال آسْتُو ویداد، دیو مرگ، توانست او را از میان ببرد. در هنگام مرگ نطفۀ او بر زمین ریخت؛ بخشی از آن را ایزد نَرْیُوسَنْگ برگرفت و بخشی دیگر به اِسْپَندارْمَذ، ایزد بانوی زمین، سپرده شد. پس از 40 سال از این نطفه نخستین زوج بشر به نام های مَشی و مَشیانه (یا مَهْلی و مَهلیانه ) به صورت ریواسی از زمین روییدند، همانند و هم ‌بالا و به یكدیگر پیوسته بودند. سپس آفریدگار در آنها جان دمید و از یكدیگر جدا گشتند و به صورت انسان درآمدند.

نخست به خدایی اورمزد معترف شدند، و سپس بر اثر فریب اهریمن، وی را آفریدگار جهان دانستند. این اندیشه و گفتار دروغ سبب شد كه هر دو گناهكار شدند به گونه‌‌ای كه روان آنان تا پایان جهان دوزخی شد. 30 روز بدون غذا گذرانیدند و با گیاهان خود را پوشانیدند. سپس در بیابان بزی یافتند و شیر آن را دوشیدند و خوردند. بعد از گذشت 30 روزِ دیگر  گوسفندی دیدند و آن را كشتند و كباب كردند و سیر شدند. بعد از آن بافتن جامه، استخراج آهن و ساختن افزارهای آهنین را آموختند. پس از گذشت 50 سال دارای 7 جفت فرزند توأمان شدند و از آنان نسل بشر به صورت نژادهای گوناگون ادامه یافت.

در این اسطوره كیومرث در واقع «پیش‌نمونۀ» انسان به‌شمار می‌رفته است، به همین جهت توصیفی كه از او شده توصیف انسان واقعی نیست؛ گفته شده است كه بالا و پهنای وی مساوی و به اندازۀ 4 نای بود و همچون خورشید می‌درخشید. نخستین جفت واقعی بشر مَشی و مَشیانه بوده‌اند. نویسندگان دوران اسلامی كه به شرح تاریخ و عقاید دینی ایران پیش از اسلام می‌پردازند، غالباً در مقام مقایسه، كیومرث را با آدم بشر یكی می‌دانند؛ اما در بعضی روایت های دیگر مَشی و مَشیانه را گرینۀ آدم و حوّا دانسته‌اند.

در میان سایرایرانیان ، اشخاص دیگری نیز مانند هوشنگ، تهمورث، جمشید و مَتو (كه نامش در منوچهر باگی است) در اصل نخستین انسان به ‌شمار می‌رفته‌اند، اما اینان بعدها این مفام خود را از دست داده و در میان قهرمانان و شاهان اساطیری جای گرفته‌اند، چنانكه كیومرث نیز در تاریخ حماسی ایران نخستین شاه روی زمین به‌شمار آمده و نقش «نخستین انسان» بودن او فراموش شده است.

ایزابلا ساکت شد. پرفسور با دقت تمام به جزییاتی که شرح می دادیم توجه می کرد .

من ادامه دادم : و حالا بریم سراغ داستان آفرینش مشترک میان یهودیت و مسیحیت .  

این داستان از دو بخش تشکیل شده که تقریباً معادل دو بخش نخستین سفر پیدایش است.

در سفر پیدایش ، بخش اول ،دوم و سوم ، الوهیم، به معنی خدا، جهان را در شش روز می‌آفریند و سپس در روز هفتم استراحت و روز هفتم را متبرک و مقدس می‌کنه . خدا با فرمان لفظی («باش…») می‌آفرینِ و پیشنهاد مقایسه با پادشاهی را می‌دهِ که تنها کافیه سخن بگه  تا هر اتفاقی بخواد روی بده، 

 عناصر کیهان را در حین آفرینش نام‌گذاری می‌کنه که با این مفهوم متداول باستانی همگامه که چیزها تا پیش از نامگذاری واقعاً وجود ندارن.

در بخش دوم، سفرپیدایش ۴:۲–۲۴، خدا - که از او با نام شخصی‌اش، یهوه، یاد می‌شه - نخستین انسان را از خاک می‌آفرینه و توی باغ عدن جای می‌ده ،  و از نفس خودش در انسان می‌دمه و در نتیجه آن انسان نِفِش (נֶפֶש) به معنی یک موجود زنده می‌شه. انسان نفس را با تمام مخلوقات تقسیم و حیوانات را نامگذاری می کنه که نشانگر قدرت او در محدوده خلقتِ.

داستان آفرینش در اسلام هم الهام گرفته از همین داستانِ که به صورتی پراکنده میان آیات متعدد قرآنی مطرح شده. در کتاب یهودیان و مسیحیان هم این روایت در موارد اصلی با روایت قرآن هم خوانی کامل داره.

به گفته قرآن : آسمان و زمین در ابتدا به هم پیوسته بوده‌اند و سپس از هم جدا گردیدند.[۵] پس از دوره‌ای که آسمان به شکل دود بود، خدا آسمان و زمین را به شکل امروزی درآورد.[۶]

طبق آیات قرآن آفرینش جهان توسط پروردگار طی شش روز یاد شده است ، یوم به معنای روز.

قرآن ذکر می‌کند که الله آسمان‌ها و زمین را آفرید و تمامی آفریدگانی را که راه می‌روند، می‌خزند، پرواز می‌کنند از آب بوجود آورد.[۵]

بر اساس قرآن خدا انسان را از گل آفرید.[۷] نخستین انسان آدم نام داشت و در بهشت زندگی می‌کرد. خدا نام تمام موجودات را به او می‌آموزد و فرمان می‌دهد تا تمامی موجودات به او سجده کنند. به جز ابلیس که از جنیان بود، همه به آدم سجده کردند[۸] خدا به آدم و همسرش حوا دستور می‌دهد که در باغ بهشت به جز از میوه درخت ممنوعه می‌توانند از سایر میوه‌ها و غذاها استفاده کنند.[۹] ابلیس آن‌ها را به نافرمانی از خدا فرامی‌خواند و آن‌ها میوه درخت ممنوعه را می‌خوردند[۱۰] و متوجه عورت خویش می‌گردند.[۱۱] وقتی خدا از نافرمانی آن‌ها آگاه می‌شود، آن‌ها را از باغ بهشت اخراج کرده و به زمین می‌فرستد.[۱۲]

قرآن در ۳۰ آیه از خلقت انسان سخن گفته ‌. در این آیات در برخی انسان را ازخاک یا گِل پخته و در بعضی از گِل خشکیده. گاهی نیز از منی و آب لجن و نطفه می‌داند و خلقت انسان به عنوان بهترین مخلوق خدا عنوان شده‌.

بنابر این از مجموع ۳۰ آیه قرآن این گونه به دست می‌آید که انسان از خاک یا گِل خشکیده یا از لجن یا از عصاره گل آفریده شده و به صورت نطفه در درون منی و از طریق صلب پدر به رحم مادر منتقل گردیده و در آنجا پس از گذراندن زمانی ابتدا به عَلَق و سپس مضغه رفته و بعد دارای استخوان و در نهایت گوشت می‌شود و به صورت جنین آماده ورود به دنیا می‌گردد.[۱۳]

ایزبلا ادامه صحبت را بدست گرفت و گفت: داستان هابیل و قابیل و همسران آنها نیز در تورات ، انجیل و قران کاملا مشابه هستند.

آدم و حوا، وقتی در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند. پس از مدتی حوا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دوقلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند.مدتی بعد که حوا بار دیگر وضع حمل نمود،باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها دختر بود و دیگری پسر. نام پسر را هابیل و نام دختر را«لیوذا» گذاشتند.

فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. برای تامین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند ، خداوند به آدم وحی کرد که قابیل با لیوذا، هم قلوی هابیل ازدواج کند و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید. حضرت آدم فرمان را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هوا پرستی باعث شد تا قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند. زیرا «اقلیما» هم قلویش، زیبا تر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آنچنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده ای؟»

آدم برای اینکه به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هرکدام

چیزی را در راه خدا قربانی کنید، قربانی هریک از شما قبول شد، او به آنچه میل دارد سزاوارتر و راستگو تر است.» {نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر این بود که صاعقه ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند.}

فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود، برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه ای ناچیز برداشت. سپس هردو بالای کوه رفتند و قربانی خود را بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد و روشن شد که هابیل مطیع فرمان خداست. ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می کند.

به گفته بعضی مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مردی با صفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنانکه گفتار آنها که در قرآن (سوره مائده آیه 27) آمده، بیانگر این مطلب است. آنجا که می گوید: «هنگامی که هرکدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد، به برادر دیگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم کشت. برادر دیگر گفت: من چه گناهی دارم، زیرا خداوند تنها از پرهیزگاران می پذیرد.»

حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، بطوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت.» آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می برد، و خشم و غضب را جایگزین آن می گرداند.

هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار بر حذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزگاران را می پذیرد، تو نیز پرهیزگار باش تا خدا عمل تو راهم بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی زنم، زیرا از پروردگار جهان می ترسم، اگر چنین کنی، بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.

شیطان قابیل را وسوسه می کرد و به او می گفت: قربانی هابیل پذیرفته شد ولی قربانی تو پذیرفته نشد. اگر هابیل را زنده بگذاری دارای فرزندانی می شود، آنگاه بر فرزندان تو افتخار می کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد.

این وسوسه ادامه داشت تا اینکه فرصتی بدست آمد. آدم برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، قابیل در غیاب پدر نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی و خواهر نازیبای تورا به همسری بپذیرم؟

 هابیل پاسخ او را داد و او را انذار نمود که: دست از سرکشی و طغیان بردار. کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی دانست چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القا کرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار و سپس با آن دو سنگ سرش را بشکن. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رساند.

در روایات شیعه از امام آمده است : قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی دانست جسد را چه کند (زیرا قبلا ندیده بود که

انسان ها را پس از مرگ به خاک می سپارند). چیزی نگذشت که دید درنگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند. هابیل ( که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود مدتی آن را به دوش کشید، ولی باز پرندگان اطراف آن را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به زمین می افکند تا به آن حمله ور شوند.

خداوند زاغی به آنجا فرستاد، آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان کرد، تا بدین طریق به قابیل نشان دهد که به چه طریق جسد برادرش را به خاک بسپارد...»

اینجا پرفسور دستی بسرش کشید و گفت: خب تا اینجا نظریات و دیدگاه مشرق زمین و ادیان ابراهیمی را مطرح کردید. اما بگویید غربی ها چه نظری در این مورد دارند.

 ایزابلا  یادداشت هاش رو منظم کرد و گفت : پژوهش  و تحقیق درباره چگونگى پیدایش نخستین مراحل ساختمان جسمانى و جنبه هاى ادراکى وروحى اولین انسان، از گذشته های بسیاردورمورد توجه علماى دین، فلاسفه و راویان تاریخ از مورد توجه علاقه بشر بوده ، چرا که براى انسان که یکى از ویژگیهاى مهم او پرسشگرى و تلاش براى دانستنِه ....... ، تاریخ انسان شناسى طبیعى،.....  دیدگاه هاى متنوعى را درباره چگونگى پیدایش نخستین انسان، از زبان فلاسفه ، متون مذاهب و ادیان روایت می کنه.

قدیمی ترین دیدگاه غربی ها در این زمینه رویش انسان از زمین است که شاید نخستین بار توسط  فردى به نام (لوکرتیوس) در یونان باستان مطرح گردید.

انسانهاى اولیه هنگامى که زمین در نهایت بارورى و حاصلخیزى بود، مستقیما از شکم زمین به وجود آمدند، زمین پس از آن که از انواع گیاهان پوشیده شد، حیوانات، پرندگان و سایر موجودات زنده را نیز به وجود آورد.

من ادامه دادم :  نظریه دوم نظریه پان اسپرمی هست  که برگرفته از تعالیم فیلسوف یونانى، آنکسا غورس یا آناکساگوراسِ ........... که مى گفت: حیات از ازل بوده و تا ابد ادامه خواهد داشت و آفرینش و فنابه آن راه ندارد، جنین هاى اثیرى یا تخمهاى تغییرناپذیر بسیار خرد به نام ( اسپرماتا )در پهنه عالم پراکنده اند و از هوا توسط  باران به زمین منتقل مى شوند و در خاک مرطوب زمین بارور مى گردند و از همین نطفه هاست که موجودات زنده، حتى آدمى پدید میآیند. عقیده پان اسپرمى در قرن 19 و 20 نیز دانشمندانى مانند یوستون فون لبیگ شیمى دان و هرمان فون هلم هولتز فیزیکدان آلمانى را تحت تأثیر قرار داد.

ایزابلا گفت : وسومین  نظریه درباب خلقت انسانِ ، ازمنظر علمای علوم تجربی ،  نظریه ترانسفورمیسم یا تکامل انواعِ ،  این نظریه  پرماجرا ترین دیدگاه درباره شناخت نخستین انسان هست که هم ریشه در تاریخ دارد و هم در عصر دانش تجربى به صورت جدى به بحث گرفته شده ...........
در میان فلاسفه پیش از میلاد که به عنوان طراحان نظریه ترانسفورمیسم شناخته شده اند، سخن فیلسوف چینى (تسون تسه) که 2500 سال پیش زندگی  میکرده قابل توجه که میگه : تمام سازمانها اصولا از یک واحد شروع شدن........ این نوعِ  واحد به مرور زمان، مراحل گوناگون و تغییرات مداوم را پشت سر گذاشته و موجب پیدایش شکلهاى مختلف و اجسام و موجودات متنوع  می شد ، این موجودات تازه بلافاصله صورت هاى مختلفى پیدا نمى کردن و تفاوت زیاد با نوع قبلى خود نداشتن،بلکه بر عکس، اختلاف و تمایز آنها بر اثر تغییرات تدریجى و در طى نسلهاى پشت سرهم صورت گرفته ...... 

پرفسور گفت: کاملا  صحیح ِ ، بعد ها فرضیه زنجیره عظیم هستى که بیانگر نظم و به هم پیوستگى در میان موجودات طبیعى، از ساده ترین تا پیچیده ترین بود، بدنبال  همین  نظریه مطرح شد. و به این ترتیب زمینه براى توجه بیش تر به نظریه ترانسفورمیسم فراهم آمد.

گفتم : بله پرفسور،  ...... ارزمس داروین ، پدر بزرگ داروین نیزعقیده داشت که جانوران در همه مراحل تکامل در پیکارهستن، ...............  در جریان این پیکار،جانداران با پدید آوردن اندام هاى تازه براى پاسخگویى به نیازمندى ها و مقتضیات خودشون  در سایه تلاش و کوشش مراحل تکامل را طی میکنن . اما چارلز داروین   در پرتودانش دیرین شناسى، دانش تشریح و دانش جنین شناسى، به مطالعه اسکلتهاى فسیل شده موجودات حیوانى، ....... استخوانبندى حیوان و انسان و نحوه رشد جنین پرداخته و بدین نتیجه رسید که بر اساس شواهد  بسیار آدمى حلقه  تکاملی بعد از بعضى حیوانات  است ...........  و این  روند با انتخاب طبیعى ، گونه هاى برتر بر حسب اتفاق شکل  گرفته  ، نه درسایه تلاش وکوشش  آنها ، ....... آنگونه  که پدربزرگش معتقد بود....

ایزابلا به کمک من اومد و ادامه داد : داروین  براین باور بود ،  .....  که تفاوتهایی بین اعضای یک نوع وجود دارد،  ........ وقتى که به دلیل ناکافى بودن مواد معیشتى،..........  پیکار براى زنده ماندن شروع مى شه، آن عضو و یا اعضایی  که  از  تمایزات  مناسب تر برخوردارن  ،  در میدان رقابت  برنده میشن، و ناتوانها ازچرخه خارج میشن  .........

 تمایزها از طریق وراثت به نسل بعدى منتقل شده  و شکل کامل ترى را پدید مى آرن ..........البته ، .....  تمام این تغییرات اتفاقى بوده  و در دامن  طبیعت به وجود مى آد و خواست وتلاش خود حیوان در آنها دخالتى نداره .......

پرفسور دستی توی موهاش کشید و قدری سرش رو خاروند .....  با احتیاط و تومانینه  گفت : البته می دونید ترانسفورمیسم به گونه داروینیستى اش، با واکنش منفى ارباب کلیسا رو به رو شد .

پاسخ دادم : متون مقدس که با دانش تجربى ....... از اخترشناسى گرفته تا زمین شناسى جدید – همخوانى نداشت و تضعیف شده بود، این بار هم توان رویارویى جدى با نظریه تکامل را که با نص کتاب مقدس در تضاد بود، نداشت.

بنابراین نص گرایان به قصد دفاع از کتاب مقدس، به توجیه مبانى نظریه تکامل دست زدن . فلیب گوس  طبیعى دان انگلیسى بر این عقیده بودکه خداوند، به همه آن سنگواره ها نقش دو پهلو و غلط انداز داده  تا ایمان انسان را آزمایش کنه ......

 از طرف دیگه پژوهشگران پروتستان، روایت کتاب مقدس را تعبیر شاعرانه وکتابى از اذعان به اتکاى جهان به خداوند گرفتن، اذعانى که از نظر آنان با قول به تکامل - همچون شیوه آفرینش گرى خداوند - ناسازگار نبود. نواندیشان  می گفتن: کتاب مقدس سرا پا و تنها یک سند و ساخته بشرى است. کاتولیکها که کتاب مقدس وتفسیر مجتهدانه کلیسا را با هم حقایق مُنزل دانسته و معتقد بودند که حقیقت، سطوح وساحت هاى مختلف داره و راه تفسیر کتاب مقدس مسدود نیست - اول نظریه تکامل را تخطئه کردند، ولى سرانجام پذیرش آن از سوى آنها رو به فزونى نهاد و جسم انسان را تحول یافته از صورت ساده حیوانى دانستند و تنها روح را افاضه الهى تلقى کردن. بین دانشمندان علوم طبیعى و تجربى نیز نظریه تکامل با تردیدهایى روبه رو گردید. تامس هاکسلى  زیست شناس انگلیسى که از حامیان این نظریه به حساب مى آید،مدعى بود که دلایل انتخاب طبیعى براى اثبات تغییر انواع کافى نیستن .  پیدایش اتفاقى حیوانات و صفات آنها، یکى دیگر از زمینه هاى مورد نقد، در نظریه تکاملِ، که حتى توجه خود داروین را نیز به خود جلب کرده است، آنجا که مى گوید: درک این جهان عظیم وشگفتى آفرین از جمله انسان بر وجود بخت و اتفاق یا ضرورت کور، امکان پذیر نمى نماید. وقتى که به این شیوه تأمل مى کنم، احساس مى کنم ناچارم قائل به وجود یک علت اولى باشم که ذهنش هشیارى کما بیش شبیه به انسان داشته باشد; وسزاوارم که خداشناس نامیده شوم… ولى سپس این شک در خاطرم خلجان مى کند: آیا به ذهن انسان که به اعتقاد راسخم از وضعى نظیر ذهن نازل ترین حیوانات ارتقا و تکامل یافته است، اعتماد هست که چنین استنباط هاى شکوهمندى به عمل آورد.

 ایزابل دنباله حرفهای من را گرفت و توضیح داد: (ورگو) متخصص علوم طبیعى، شک و تردیدش را نسبت به قرابت خیالى میان انسان و میمون این گونه توضیح مى دهد: ما وقتى که در ساختمان انسانى که مربوط به دوران چهارم است - همان انسانى که باید به میمون نزدیک تر باشد تا انسان - دقیق مى شویم، آن را مشابه با خودمان مى یابیم. اشکال مهم تر، اینکه داروینیسم، فضایل اخلاقى و ارزشهاى انسانى را بایستى غیرعلمى و ناسازگار با تکامل بداند، زیرا بر اساس این نظریه جنگ و جدال اقوام وملل، بلکه اشخاص با یکدیگر، امرى طبیعى است و حق با کسى است که نیرومند و غالب مى شود و ناتوان مغلوب، مظلوم نیست، و اگر این سخن مقبول باشد، صلح طلبى و سلامت خواهى و رأفت و رحمت، خلاف طبیعت خواهد بود و باید گذاشت مردم بدرند و هر نوع سبعیت رامرتکب شوند.

پرفسور درحالیکه کمی بفکر فرورفته بود  گفت: به همین دلیل هربرت اسپنسر که قبل از داروین در پى اثبات این بود که آزادى عمل بخش خصوصى در تجارت با ضوابط اکید طبیعت که سرانجام بهبود زیستى به بارمى آورد هماهنگ است; در تنازع تکاملى داروینى، توجیه ادعاى خود را بازیافت. نامبرده تنازع بین آدمها و فناى قطعى ضعفا را عامل اجتناب ناپذیر تکامل به حساب مى آورد ودر سال 1884 اعلام داشت که باید افراد بیکار یا افرادى را که به جهاتى سربار جامعه هستند از میان برد، نه آن که بدانها کمک و یا از آنها دستگیرى کرد.  

او سپس پرسید ؟ از همه این مطالب چه نتیجه ای می تونیم بگیریم.

کمی سرم را خاروندم و گفتم: من تصور می کنم انسان محصول یک ژنوم است و زمین مزرعه ای برای کشت این موجود " تراریخته "

پرفسور متعجب گفت : تراریخته معنی و مفهومی دیگر دارد به این مضمون : گیاهان، جانوران یا موجودات میکروسکوپی گفته می‌شود

 که ترکیب ژنتیکی آن‌هابه طریقی تغییر یافته که در طبیعت از راه جفت‌گیری یا نوترکیبی طبیعی اتفاق نمی‌افتد.

به زبان ساده تر واژه “تراریخته” ریشه در دست‌کاری ژنتیک محصولات مصرفی اعم از پوشاک و تغذیه دارد. در واقع محصولاتی که ساختار ژنتیکی آن ‌ها از طریق مهندسی ژنتیک تغییر یافته و یک خصوصیت ویژه در محصول ایجاد یا یک خصوصیت از آن حذف شده باشد که این تغییر هرگز در طبیعت نتواند رخ دهد را " تراریخته"میگن.

ایزابلا آرام اما بسیار مطمئن گفت : دقیقا منظور من و رضا همینه . ما معتقدیم انسان یک محصول تراریخته است، که به دلایلی کاملا خاص ، که در حال حاضر ما اطلاعی کافی از اون نداریم . در زمین بعنوان محل کشت و تولید آن بوجود آمده است. بعد به این شعر مولانا اشاره کرد.

روزها فکر من اینست وهمه شب سخنم            که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود                       به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم

پرفسور که انگار منتظر چنین نتیجه گیری نبود گفت: من بسیار در مورد نظریه ترانسفورم فکر کرده بودم. اما بی اغراق هیچوقت به این ایده نزدیک هم نشده بودم. دستکاری ژنتیک رو احتمال می دادم . اما اینکه محصولی باشیم تولیده شده با نیت بهره برداری .... اینو هرگز توجه بهش نکرده بودم ....... البته خود شما گفتید که نظری در مورد چرایی این ژنوم ندارید ..... یک اعتراف هوشمندانه و صادقانه . اما اکنون سوال اینه !!!!!  در اینصورت از اینجا به بعد ما تحقیقمان را به کدام سمت و سو ببریم. چون ادله متقنی برای اثبات این نظریه وجود نداره ، اما براحتی هم نمیشه از کنار اون بگذریم.

من دستم رو بردم بالا و گفتم : من فکر می کنم اگر ما به جای بحث در مورد چرایی این ماجرا به بیان و تحلیل ادله و شواهد موجود درانجام این ژنوم بپردازیم ، با پیگیری خط سیر داستان زندگی انسان در تاریخ شاید بتوانیم به چرایی اون دست پیدا کنیم .

پرفسور پرسید: و چگونه میخواهید به این کار بپردازید ....

ایزبلا گفت : ما میخواهیم در قالب یک داستان دراماتیک ؛ انسان اولیه را که فاقد هر گونه دانش و آگاهی بوده از داخل غار تا به امروز دنبال کنیم .البته با یک مقدمه کوتاه اما اعجاب انگیز.

پرفسور گفت: خب پس خودتون رو برای آغاز و ارایه  این داستان صد البته فردا در دفتر کار آماده کنید . البته امیدوارم که این داستان مثل نظریه تون بتون خواب رو از سر من  بپرونه.

گفتم : بسیار خب پرفسور، پس شما هم  خودتون رو برای یک بخوابی طولانی آماده کنید.

پرفسور از سر میز بلند شد و درحالیکه لبخند رضایتی بر لب داشت گفت : پس برم تا فرصت دارم یک خواب مفصل بکنم.

همه خندیدیم و تریا رو ترک کردیم.

 پایان فصل هشتم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: صفر انسان
برچسب‌ها: رمان صفر انسانصلاح الدین احمد لواسانیرمانصفرانسانداستان خلقت اتسان خلقت انسان

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1398 | 18:55 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.